اگه برف می دونست زمین خاکی چقدر کثیفه ،
برای اومدن به اون لباس سفید نمی پوشید …
عشق یعنی آن نخستین حرفها
عشق یعنی در میان برفها
عشق یعنی یاد آن روز نخست
عشق یعنی هر چه در آن یاد توست
دونه های برف از آسمون فقط برای دیدن چشمات پایین میان ، اما پاشونو که به زمین میزارن فدای مهربونیهات میشن
…الا ای برف!
چه می باری بر این دنیای ناپاکی؟
بر این دنیا که هر جایش
رد پا از خبیثی است
مبار ای برف!تو روح آسمان همراه خود داری
تو پیوندی میان عشق و پروازی
تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهیها
تو که فصل سپیدی را سرآغازی
مبار ای برف!
به شقایق سوگند که تو بر خواهی گشت ، من به این معجزه ایمان دارم ، منتظر باید بود تا زمستان برود ، غنچه ها گل بکنند !
گل یخ زمستان تو هستم
اسیر ناز چشمان تو هستم
مرا پرپر مکن ای جانم ای دوست
که من مشتاق دیدار تو هست
دعا میکنم غرق باران شوی
چو بوی خوش یاس و ریحان شوی
دعا میکنم در زمستان عشق
بهاری ترین فصل ایمان شوی
مواظب گرمای دلت باش تا کاری که زمستان با زمین کرد ، زندگی با دلت نکند
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی
به که گویم که تو گرمای دستان منی
گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من
به که گویم که تو باران زمستان منی
اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت
میتوان گفت که من چلچله باغ توام
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف
سخت محتاج به گرمای توام
در این روزهای برفی آیا برای گنجشکان دانه ای ریخته ای ؟
پرنده دل من نیز ، دیر زمانیست که در برف گیر افتاده . . .